Wednesday, December 13, 2006

با کمترین هزینه

می دونین چطور میشه حس تلخ و گس یه تن فروش رو تجربه کرد؟
پیش کسانی که اونها رو دلسوز و امین و دانا می دونید و قبولشون دارید، مشکل جدی رو مطرح کنید که دلتون نمی خواد کسی ازش اطلاعی پیدا کنه به ویژه که بیانش اعتبار، آبرو یا احترامتون رو لااقل از نظر خودتون پیش دیگران می تونه خدشه دار کنه؛ و از طرفی تبدیل به یک معضل مساله ساز شده و شما راه حلی برای راحت شدن از دستش پیدا نمی کنید.
بعد که اونها یه بار برای دیدن و همراهی شما وقت بذارن و بعد که شما فراموش بشین و اونها غرق مسایل خودشون یا مشکلات مراجعان جدیدشون بشن، شما احساس دستمالی شدن همون تن فروش رو دارید!
دیگران لذت عریان بودن شما رو بردن، حس کنجکاوی تحریک شدشون هم آسوده شده و در آخر،
این علیه که مونده با حوضش!

پاورقی: نیت خیر اون بنده خداها رو تکذیب نمی کنم!

Wednesday, December 06, 2006

اعتراف

همیشه این ورزشهای کره ای و ژاپنی به نظرم خنده دار و حتی تا اندازه ای بیخود بود. اما واقعا لذت دارن. در جریان تمرینات این رشته های ورزشی است که می فهمی روی اعضای بدنت اصلا تسلط نداشته ای. اینجاست که می فهمی تمرکز یعنی چی.
وقتی که با اجرای دستورات مربی در چند دقیقه، به قول اون انرژی منفی رو از بدنت خارج میکنی و چشمانت رو که باز میکنی احساس می کنی از خوابی بیداری شدی که خستگی ات رو کاملا برطرف کرده، واقعا حالی می بری!

خوش بیاری

رفتن به خونه دوستان متاهل، اغلب اوقات هوس ازدواج رو در من بیدار میکرد. تغییری که نتیجه اش خونه ای باشه از آن خودم. که درباره وسایل خونه، طرز چیدمان و سیاستهای داخلی آن –از نقطه صفر- خودم تصمیم گرفته باشم یا در تصمیم گیریش مشارکت حداکثری داشته باشم. و در نهایت احساس کنم فضای خصوصی بزرگی دارم که در آن احساس آرامش می کنم و از این حس مالکیت لذت ببرم. با تعویض خونمون این اتفاق کم و بیش رخ داد و برآیند کار، چیزی رو که در پی اش بودم تقریبا به من داد. خوب شد به خاطر این آرزو دست به کارهای خطرناک نزدم!

مزاحم

همیشه دلخوشیهای کوچکی هست که باعث میشه آدمی همچنان به رشته زندگی چنگ بزنه. مثل انگور شیرینی که موجب شد اون بنده خدا خودش رو به درخت انگور دار نزنه.
کاش همون دلخوشیها هم نبود!