پیامبر من
"یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد."
دوستش داشتم؛
باورش داشتم؛
ایمانش رو؛
"یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیرهنش بود.
از علف خشک آیه های قدیمی
پنجره می بافت."
قبولش داشتم؛
و تک تک کلماتش رو با تمام وجود، سرمیکشیدم؛
"یک نفر آمد کتابهای مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید.
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
...
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت."*
یک بار از من خواست روی میز دراز بکشم.
گفت در رو به آرومی قفل می کنه و هیچ کس نمی فهمه.
یادم نیست چه دلیلی داشت؛ اما قطعا استدلال معنوی پشت کارش خوابیده بود؛ یعنی همون چیزی که اعتماد من رو به سمت خودش جلب کرده بود؛ شاید خواهش کرده بود آفریده محبوبش روی میز دراز بکشه تا مهری بشم و بر من نماز بخونه؛ تا محبوبش رو تقدیس کنه؛ تا در من "حق" رو ببینه، همون طور که درباره خودش می گفت "انا الحق".
شاید تنها به خاموشی دستگیره در بود که اعتماد نکردم و خواسته اش رو اجابت نکردم وگرنه به او و احتیاط و همه جانبه نگری و مصلحت اندیشی اش به ویژه درباره خودم یقین داشتم.
دیروز بود که توی یه فیلم به عینه دیدم وقتی کسی روی میز خوابانیده بشه چقدر از قدرت دفاع و تسلط بر بدنش کاسته میشه و چقدر ...
*قسمتهایی از شعر سهراب
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد."
دوستش داشتم؛
باورش داشتم؛
ایمانش رو؛
"یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیرهنش بود.
از علف خشک آیه های قدیمی
پنجره می بافت."
قبولش داشتم؛
و تک تک کلماتش رو با تمام وجود، سرمیکشیدم؛
"یک نفر آمد کتابهای مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید.
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
...
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت."*
یک بار از من خواست روی میز دراز بکشم.
گفت در رو به آرومی قفل می کنه و هیچ کس نمی فهمه.
یادم نیست چه دلیلی داشت؛ اما قطعا استدلال معنوی پشت کارش خوابیده بود؛ یعنی همون چیزی که اعتماد من رو به سمت خودش جلب کرده بود؛ شاید خواهش کرده بود آفریده محبوبش روی میز دراز بکشه تا مهری بشم و بر من نماز بخونه؛ تا محبوبش رو تقدیس کنه؛ تا در من "حق" رو ببینه، همون طور که درباره خودش می گفت "انا الحق".
شاید تنها به خاموشی دستگیره در بود که اعتماد نکردم و خواسته اش رو اجابت نکردم وگرنه به او و احتیاط و همه جانبه نگری و مصلحت اندیشی اش به ویژه درباره خودم یقین داشتم.
دیروز بود که توی یه فیلم به عینه دیدم وقتی کسی روی میز خوابانیده بشه چقدر از قدرت دفاع و تسلط بر بدنش کاسته میشه و چقدر ...
*قسمتهایی از شعر سهراب
khak be saram.
madar...
(( khodaeesh ghashang bood))
تÙسط Anonymous | 6:52 AM
yekami vazeh tar benevis ke adam in ghadr too kalash fekr nakone.
hey donbale manie neveshte nare va hey vase khodesh dastan nasaze.
ama bazi neveshte ha haminesh ghashange.
mesle male to!
تÙسط Anonymous | 6:54 AM
اين همه اعتماد ! عاليه ...
تÙسط Anonymous | 2:18 AM
ماجرایی رو شنیدم که طرف به خاموشی دستگیره اعتماد کرده بود. همین که من "شنیدم" فکر کنم به اندازه کافی مشخص می کنه که خوب کاری کردی اعتماد نکردی
تÙسط Anonymous | 10:49 PM
حالا از کجا معلوم این ماجرا واقعی باشه و حتما برای من هم رخ داده باشه؟
تÙسط سميرا | 7:32 AM
az cheshaye nazet !!!
:D
تÙسط Anonymous | 9:59 AM
az inke be soalayee ke azat porside bodam javab dadi mamnoon samira khanoom.( dar matlabe BE M.B)
تÙسط Anonymous | 10:35 AM
از کجا معلوم که این کامنت ها خطابشون شماست؟
تÙسط Anonymous | 11:25 AM
سلام...حال و های وبلاگتون عوض شده...حداقل توی این سه چهار پست اخیر...حالا از کجا معلوم واقعی نباشه کلک!؟
تÙسط Anonymous | 5:54 PM
گرفیک بالای پست مانع از اینشد که ما چیزی ازش بفهمیم. ایضا کامنت ها هم مشکوک میزد. فکر کنم پست خانوادگی بود..؟
تÙسط Anonymous | 9:51 AM
گفتی به اون و به مصلحت اندیشی و احتیاط و همه جانبه نگری واستدلال معنوی و نماز خوندن و انا الحق بودنش اعتمادداشتی؟
گفتی دوستش داشتی؟
تÙسط Anonymous | 3:27 PM
فکر کنم از اون پست های "+18" بود. به ما که مربوط نمی شد.
تÙسط Anonymous | 3:42 PM
قشنگ بود امیدوارم همیشه از این پستهای زیبا بنویسی
تÙسط Anonymous | 12:04 PM