« خانه | بعد از 30 سال » | بهانه » | با کمترین هزینه » | اعتراف » | خوش بیاری » | مزاحم » | تشابه » | پیامبر من » | روم کم شد! » | ساده! تو اهل کدام دیاری؟! »

مثل جودی که بالاخره گفت یتیم بوده!

محض اطلاع دوستان و دشمنانی که می خواهند از حال غریب و مرموز اینجانب اطلاع پیدا کنند:
ماجرا از افتادن احمقانه یک درس در ترم پاییز سال پیش شروع میشه که به نوعی من رو بدبخت کرد. چرا که تعداد واحدهای باقیمانده به 25 تا رسید و از طرفی این درس بیخود پیش نیاز VLSI بود که شرح مصیبتش در ادامه خواهد آمد. خلاصه عیشم برای تمام کردن درسها در ترم زمستان آن سال منقص گشت و مجبور شدم به خاطر یک واحد، اون ترم فازغ التحصیل نشم. و 6واحد برام بمونه. از اونجاییکه درس مبارک VLSI تنها ترمهای زوج ارائه میشه. من 3ه واحد انتخاب کردم و باز سه واحدم موند. تنها چاره این بود که نمره هام همه رد بشه و درس مبارک کذا رو پیش ترم کنم. که این هم منوط به دفاع پروژه بود و آن هم وابسته به تنبل نبودن من. خلاصه ترم تموم شد و سه واحد طی یک سری عملیات انتحاری من الجمله دزدیدن گزارش کار دو تا از بچه ها از باکس استاد در دفتر گروه جلو چشم منشی گروه، اصلاح و مرمت و کپی و اسکن و پرینت گرفتن بعضی قسمتها طی شد. تا به زمان انتخاب واحد ترم کنونی رسیدیم و صرافت از این موضوع که چند روز بیشتر برای پروژه ای که هیچ غلطش رو نکردم باقی نمونده تا نمره اش رد بشه و بتونم آن درس مبارک را پیش ترم کنم. به مدد یکی از دوستان عزیز و کمک وافرش برای ترجمه، بدبختیها شروع شد. تا برسد به گردآوری مطالب دیگه؛ تا دوشنبه شب که برم پیش استادم واون بگه تو تا یکشنیه 29 بهمن تموم نمی کنی که بتونی ارائه بدی و من بگم چرا استاد تموم میکنم و اون بگه خیلخوب پس برو از استاد فلانی وقت بگیر. و من خوشحال و خندان برم پیش استاد فلانی و با افتخار بگم اومدم وقت دفاع بگیرم و ایشون بگن پایان نامه ات کو؟ و من با چشمان وحشتزده بگم هنوز آماده نیست (چرا که می خواستم بعد از ارائه با فراغ بال بهش بپردازم) و ایشون بگه عزیزم دیروز آخرین مهلت آوردن پایان نامه بوده ...
به هر قیمتی بود استاد فلانی رو راضی کردم که به من تا ظهر فردا وقت بده. گفتند باشه ولی نمی رسی. گفتم چرا استاد می رسونمش. درحالیکه نه ترجمه ها کامل بود، نه مترجم کافی در اختیار داشتم و نه تسلط خودم بر انگلیسی از عهده ترجمه برمی آمد و نه کتابهایی که در نظر داشتم بخونم، خونده بودم و نه تالیفاتی که می خواستم با هوش و درایت خودم اضافه کنم آماده بود . که هم بشه مطالب رو بهم ارتباط داد و مهمتر اینکه نتیجه گیری کرد. یعنی من هنوز ایده ای برای اینکه ، خوب آخرش چی، نداشتم. راهروی آموزش هم فوق العاده شلوغ و نمیشد اصلا به میرزایی دسترسی پیدا کرد که بفهمم برای پیش ترم باید چه کنم و زمان حذف و اضافه هم داشت می گذشت...

About me

  • I'm سميرا
  • From

My profile

Friends